تو این چند سال زندگی خیلی چیزها دیده ام که خیلی هایشان تصویر شکست ادم ها بوده ..شکست تلخی که مزه اش منجر به خفه کردن خودم شده و بس طعم تلخی که باعث شده همه ی بغضمو فرو ببرم و یه روز دیگه تو یه شب بارونی از پشت پنجره ی اتاقم که بیرونو نگاه می کنم آروم و بی صدا بزنم زیر گریه ...
من صدای گریه هایی شنیده ام که شاید تو هم شنیده ای صدای گریه ی مردی را شنیده ام که عزیزترین مرد زندگیم بوده و من با تمام وجودم پر شده ام ازاشک اما آنقدر تلخ بوده که فقط لب هایم را نیش زده ام و خیره شده ام به افق های دور من خودم را آن یک لحظه کشته ام ... همان دم که با تمام وجودش نفس میکشید و سعی میکرد تعادلش را پشت رول حفظ کند ...
من حتی صدای مرگ را شنیده ام مرگ یک رویای زیبا مرگ یک تصویر خیلی خیلی دوست داشتنی:/
امروز باران باریدن گرفت و همه ی من قدری بیشتر صاحب انرزی از نوع (منفی در منفی ) اش شد ..